غروب وقتی داشتم سریال « رهایم کن » رو می دیدم، رسید به سکانسی که گفتند پدرش رو صدا کنید بیاد برای آخرین بار چهره ی پسرش رو ببینه؛ این سکانس، صحنه ای رو آورد جلو چشام؛ روزی که مادرم رو داشتند دفن می کردند، گفتند راه باز کنید دخترش بیاد وداع کنه باهاش. تجربه ش نکرده بودم و در تشییع ها حین دفن بالا سرِ متوفی نمی رفتم. ایستادم بالا قبر. ازدحام زیاد بود و از ضعفِ گریه رو پا بند نبودم. عمو کوچیکه م منو محکم گرفته بود نیافتم. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود مقاله، دانلود کتاب، دانلود رایگان کتاب اینجا همه چی هست لوسیفر تغذیه سالم بهداشت ومواد غذایی دانلودها